دسته جمعی. همه با هم. (یادداشت مؤلف). متفق. متحد: برآرید لشکر، همه همگروه سراپرده و خیمه بر سوی کوه. فردوسی. سواران ایران همه همگروه رده برکشیدند در پیش کوه. فردوسی. نخستین به انبوه زخمی چو کوه بباید زدن سربه سر همگروه. فردوسی. بگیرید ره بر بهو همگروه مدارید از آن تخت و پیلان شکوه. اسدی. به نظاره گردش سپه همگروه وی آوا درافکنده زآنسان به کوه. اسدی. سپهدار فرمود تا همگروه فکندند آن میل و کندند کوه. اسدی. پس آنگه سپه راند بالای کوه تنی چند با او شده همگروه. نظامی. بفرمود شه تا گذرگاه کوه ببندند خزرانیان همگروه. نظامی. دگر ره ندید آن سخن را شکوه به انکار خود دیدشان همگروه. نظامی
دسته جمعی. همه با هم. (یادداشت مؤلف). متفق. متحد: برآرید لشکر، همه همگروه سراپرده و خیمه بر سوی کوه. فردوسی. سواران ایران همه همگروه رده برکشیدند در پیش کوه. فردوسی. نخستین به انبوه زخمی چو کوه بباید زدن سربه سر همگروه. فردوسی. بگیرید ره بر بهو همگروه مدارید از آن تخت و پیلان شکوه. اسدی. به نظاره گردش سپه همگروه وی آوا درافکنده زآنسان به کوه. اسدی. سپهدار فرمود تا همگروه فکندند آن میل و کندند کوه. اسدی. پس آنگه سپه راند بالای کوه تنی چند با او شده همگروه. نظامی. بفرمود شه تا گذرگاه کوه ببندند خزرانیان همگروه. نظامی. دگر ره ندید آن سخن را شکوه به انکار خود دیدشان همگروه. نظامی
هم نژاد. هم نسب. (یادداشت مؤلف) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است. اسدی. گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ ناصرخسرو. مگر آتش و شیر هم گوهرند که از دام و دد هرچه باشد خورند؟ نظامی
هم نژاد. هم نسب. (یادداشت مؤلف) : بزرگی است در بلخ بامی سر است مرا نیز در تخمه هم گوهر است. اسدی. گرطاعتش دارد دهد بی شک بسی زین بهترش چون داد ملک خود به تو گر نیستی هم گوهرش ؟ ناصرخسرو. مگر آتش و شیر هم گوهرند که از دام و دد هرچه باشد خورند؟ نظامی
هم جنس و همسایه. (برهان) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن. فردوسی. گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو. مگر نه مقرند دیوانت یکسر که تو خر نه همگوشۀ بومعینی. ناصرخسرو. جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟ انوری
هم جنس و همسایه. (برهان) : بپرسیدش از دوستان کهن که بودند هم گوشه و هم سخن. فردوسی. گاهی به نشیبی شده همگوشۀ ماهی گاهی به فرازی شده برتر ز دوپیکر. ناصرخسرو. مگر نه مقرند دیوانْت یکسر که تو خر نه همگوشۀ بومعینی. ناصرخسرو. جز عرصۀ بزم گهرآگین تو گردون همگوشه کجا یافت ره کاهکشان را؟ انوری